دست نوازش

جستجوگر پيشرفته سايت





اخبار وبلاگ


تبليغات


روزی در یک دهکده کوچک، معلم مدرسه از دانش آموزان سال اول خود خواست تا تصویری از

چیزی که نسبت به آن قدردان هستند، نقاشی کنند. او با خود فکر کرد که این بچه های فقیر

حتماً تصاویر بوقلمون و میز پر از غذا را نقاشی خواهند کرد. ولی وقتی داگلاس نقاشی ساده

کودکانه خود را تحویل داد، معلم شوکه شد! او تصویر یک دست را کشیده بود

 

                داستان ارسالی: آیسان




شرلوک هلمز ، کارآگاه معروف و معاونش واتسون رفته بودند صحرانوردی و شب هم چادری زدند
و زیر آن خوابیدند . نیمه هی شب هلمز بیدار شد و آسمان را نگریست .
بعد واتسون را بیدار کرد و گفت : ” نگاهی به بالا بینداز و به من بگو چه می بینی ؟

 




صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 7 صفحه بعد

موضوعات مطالب