♥♥داستان پلیسی جنایی♥♥

جستجوگر پيشرفته سايت





اخبار وبلاگ


تبليغات


یارا در اتاق باز کرد و وارد اتاق شد. 
به تخت خواب نگاه کرد. هوران به پهلو روی قسمت پایینی تخت خوابش برده بود. شب سختی رو گذرونده بود ..اما مجبور باید .باید بهش نشون میداد .. تا جلوی افتادن این اتفاق بگیرد.. هوران با بقیه ی دخترهایی را که تا حالا دیده بود فرق داشت ..شاید به خاطر اینکه او هم مانند یارا نمی خواست تا زمانی که کسی را دوست ندارد با اون همبستر شود... 
لباس های راحتی را که برایش اورده بود گوشه ی تخت گذاشت و ملحفه ای را که درون کمدش بود بیرون اورد و رویش کشید.




سردم بود... خیلیم سردم بود.
موهام خیس و سنگین بود.. نمیدونم چه قدر زیر بارون بودم و کی منو اورده اینجا ! الان خیلی سردم..ولی می ارزید.. من بهش احتیاج داشتم..احتیاج داشتم که حتی یه لحظه از تنهایی دوری کنم.. من بهش نیاز داشتم همونطور که به گرم کردن خودم الان احتیاج دارم.
رعد برق شدیدی زد. چشمامو باز کردم. 
به خاطر به پهلو خوابیدنم یک طرف صورتم کاملا روی بالشت قرار داشت و یه چشمم بسته بود...




جلوی آیینه وایستاده بودم و داشتم به خودم از توی آیینه نگاه میکردم.. خیلی ظاهر معمولی داشتم .. یه تی شرت سفید تنم بود با یه شلوار مشکی.. موهامم باز ریخته بودم دور وبرم .
اره ..با اونا نرفتم و نخواهمم رفت .. باید تنبیه شن .. این کاری بوده که خودشون منو انداختن توش .. میخوام اترین ازم بدش بیاد همونطور که من ازش بدم میاد .. میخوام بهش خیانت کنم ..همونطور که اون این کارو با من کرد .. همونطور که بقیشون این کارو با من کردند.. تقه ای به در خورد و در باز شد.. 
– حاضری؟




وارد هتل شدیم. یه هتل خوشگل با کار کنای شیک و مرتب. خیلی زرق و برقی بود .دلارام دستمو کشید و گفت: وای هوری قراره اینجا بمونیم؟ - هیسسس! زشته حالا جلوی این پسره ضایمون نکن! دلارام سریع خودشو جمع کرد و صاف ایستاد. دانیال : خوب اینجا یکی از بهترین هتل هایی هستش که با ما همکاری داره. یعنی میتونیم روش حساب کنیم. تا شما یه نگاهی به این دور و برا بندازین من برم اتاقتونو ردیف کنم. با اجازه! و به سمت قسمت پذیرش رفت. ارمین : بچه ها به نظرتون این یکم زیادی فارسی نیست؟ برم ردیف کنم؟




1 دانلود رمان قاتل سریالی | LAVENDER کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) نام رمان : قاتل سریالی

3 دانلود رمان قاتل سریالی | LAVENDER کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) حجم کتاب (مگابایت) : 1.4 (پی دی اف) – 0.2 (پرنیان) – 0.9 (کتابچه) – 0.2 مگابایت (epub)

4 دانلود رمان قاتل سریالی | LAVENDER کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) تعداد صفحات : 122

دانلود ادامه مطلب

 




دست مه گل رو گرفتم و با خنده گفتم: - حسابی علف زیر پاش سبز میشه. نه؟
- تو دیگه شورش رو در آوردی.بیچاره گناه داره.
- من و تو گناه داریم عزیزم... حالا بدو سوار شو که نبینتمون.
- از دست تو با این کارات.
- بده؟...همه آرزوی دوستی مثل من رو دارن.
- بر منکرش لعنت...حالا کجا می ریم؟
- نمی دونم... حالا بیا از اینجا بریم!
سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم.
از دانشگاه که فاصله گرفتیم، مه گل گفت : - تو دیوونه ای دختر. آخه اینا ارزش دارن؟
- ارزش که نه ...اما تفریح دارن.
- من که تفریحی توشون نمیبینم.
- چون بی ذوقی.





ازش جدا شدم و خوب برندازش کردم. باورم نمیشد اینقدر تغییر کرده باشه! – وای مهسا خودتی؟ - آره خانوم جون! – تو این جام دست از سر این خانوم جون گفتنات برنمیداری؟ - شرمنده خانو.. هوران جون!لبخند زدم.- عزیزم خیلی خوشگل شدی! نگفته بودی از این چیزام داریا بلا!خندید و گفت : راستشو اینو اقا برام خریده! – اترین؟ بهش نمیخوره از این کارام بلد باشه! بیا بریم یه جا بشینیم و بعد برام بگو! رفتیم و روی یکی از صندلیایی که گوشه ی سالن بود نشستیم. – خوب بگو ببینم. – راستش اقا اینو




بلند شدم و اولین کاری که کردم کانال زدم روی اهنگ. نمیدونم چرا دلم نمیخواست برم تو اتاق خودم. بلند شدم و رفتم سمت کمدش. بازش کردم.به به ! چه بویی! چه عطری ، چه چیزی! همینطوری که داشتم لباساشو زیر و رو میکردم چشمم به یه کمد چوبی کوچیکی که گوشه کمد بود افتاد. درشو باز کردم. هه!یخچال بود. یکی از اون شیشه ها رو بیرون اوردم.از رنگ زرشکی که داشت حدس زدم شراب باشه. نمیدونم چرا یهو هوس کردم یکم امتحانش کنم.شاید به خاطر این بود که دلم میخواست ببینم چه مزه ای ! لیوان نوشابمو برداشتم و بهش نگاه کردم.یه قطره م توش نوشابه نبود.




وارد اتاقم شدم و درو بستم. لباسامو دراوردم و با یه تی شرت سفید و یه شلوار کتون مشکی عوضشون کردم. موهامو باز کردم و شونه کردم. به سمت تختم رفتم و خودمو پرت کردم روش. یهو تقی صدا داد و کج شدم. منم قل خوردم و با صورت رفتم توی زمین. – ای .. لعنت بهت! دستامو گذاشتم روی زمین و از جام بلند شدم. بالشتمو انداختم روی زمین و پتومم کنارش گذاشتم. ساعت نزدیک چهار بود ولی از بی کاری خوابم میومد. اومدم بخوابم که صدای داد از اتاق بغل شنیدم. – سروش .. کاری که تو کردی به هیچ عنوان قابل بخشش نیست .. تو با ابروی این خانواده بازی کردی ..تو با ابروی من بازی کردی .. می فهمی؟ به سمت در رفتم وسرمو به در نزدیک کردم.فضولیم گل کرده بود. – ولی اقا .




– اترین ولم کن .. چی کار میکنی روانی؟ با یه حرکت سریع منو انداخت روی شونش. – تا تو باشی که واسه ی من دم در نیاری! با مشت می کوبیدم به پشتش. – ولم کن روانی! ..عقده ای! – ببین هرچی الان یگی بر علیه خودت استفاده میشه! پس بهتره ببندی در اون تالار اندیشه رو.شروع کردم به جیغ زدن. – بابا یکی منو از دست این روانی نجات بده .. دلارام .. ارمین. وارد خونه شدیم. دلارام و ارمین اومدم سمتم. – اترین .. – شماها دخالت نکنین این یه مسئله ی شخصی! – دروغ میگه ! نزارین منو ببره.




در باز کردم و رفتم داخل. دکتر داشت با طلا صحبت می کرد. یکی دیگه از خدمتکارام داشت سرنگی رو توی سرم هوران میزد. دکتر با دیدن من برگشت سمتم. – سلام جناب سرگرد. – سلام.. حالش چطوره؟! – به موقع خبر کردین. .. نزدیک به بیست و چهارساعته که چیزی به بدنش نرسیده برای همینم قش کردم و به خاطر اظطراب زیادم قندش رفته بود بالا که الان حالش خوبه. به هوران نگاه کردم. – اگه دیگه با من کاری ندارین... – نه میتونین برین مرسی که اومدین. ..




با ورود من جفتشون برگشتن این سمتی. 
ارمین : بفرما ! خودش اومد!... 
و اومد سمت من . 
– داداش من تو جلو این خواهرت بگو که اون حرفایی که زدیم تمومش شوخی بود و فقط می خواستیم سربه سرش بزاریم! بگو دیگه! 
یکم مکث کردم. 
– اره داداش راست میگه؟ 
- ببین دلی ، تموم اون حرفایی که زدم همه و همش ... 
مکث کردم. 
جفتشون به من نگاه می کردن. 
– همه و همش شوخی بوده! 
ارمین یه نفس راحت کشید!




در اتاق باز کرد و سریع بیرون دوید. 
راهرو رو به سمت راست رفت احتمالا دختره توی زیر زمین بود باید هرچه سریع تر خودشو به اون جا می رسوند اما هوران جلوی دست و پاشو می گرفت بهتر بود هرچه سریع تر بیدار میشد. 
اونو اروم به یکی از دیوارا تکیه داد .واسمشو صدا زد. 

–قربان یه مشکلی هست!
-چی شده فرهاد؟ 
- قربان دختره و سرگرده .. 
– فرار کردند؟




– ارمین موضوع چیه چرا تصویری نداریم؟ .. 
– نمی دونم فکر کنم .. 
– هیس .. هیس ! 
گوشی از گوشش در اورد و روی بلند گو گذاشت تا صدا رو همه بشنون. 
– شماها چی فکر کردین؟.. فکر کردین با چند تا دوربین کنترل کردن و گول زدن من خیلی زرنگین؟.. 
– وای! 
ارمین کف دستشو به پیشونیش زد. 
– شماها فکر کردین که من نمی فهمم؟! .. ولی کور خوندین.. حالا همتون خوب گوش کنین .. یا فلش به من می دیدن یا اینکه . 
صدای جیغ دختر بچه ای اومد...




موضوعات مطالب